توضیحات
کتاب جنایت و مکافات اثر فئودور داستایفسکی و ترجمهی «اصغر رستگار» است. مترجم درباره ی کتاب آورده است: «داستایوسکی جنایت و مکافات را در سال 1866 نوشت. هفت سال پیش از نگارش آن، در سال 18599، در نامهای به برادراَش، گفته بود طرح این داستان را در زندان ریخته، در دورانی که با درد و دریغ و سرخوردگی روزگار میگذراند.
در کتاب رمان داستایوسکی، این دو انسان (راسکولنیکف و سویدریگالوف)، که هریک در راستای یکی از این دو نظریه خواسته است برتر بودن خود را بیازماید، در نهایت به تنهایی کامل و جدایی از جامعه میرسد و هریک سرنوشت خاص خود را مییابد. راسکولنیکف تنهایی را تاب نمیآورد و با پناه جستن به عشق و اعتراف به گناه دوباره به جامعهی انسانی بازمیگردد. اما سویدریگالوف حتی در قلمروِ عشق نیز میخواهد اعمال اراده کند. سویدریگالوف از این قلمرو رانده میشود، و در نهایت به این میرسد که باید در قلمرو دیگری اعمال اراده کند ـ قلمروی که دیگر مختص انسانهای برتر نیست، قلمروی که سرنوشت محتوم همهی انسانها است.» این کتاب را انتشارات «نگاه» منتشر کرده است.
معرفی کتاب رمان جنایت و مکافات
ماجرای کتاب جنایت و مکافات حول زندگی یک دانشجوی رشتهی حقوق به نام «رادیون راسکولنیکف» میچرخد. جوانی که فشار فقر دارد خردش میکند. او اصولی برای خود دارد و بر اساس این اصول هم دست به قتل میزند. شخصیت راسکولنیکف مرد جوانی است که با پا فراتر از مرزها گذاشتن و انجام ناهنجاری به اندیشههای خودش جامهی عمل میپوشاند. او هیچ اصل و قاعدهی تحمیلی از جامعه را نمیپذیرد. شخصیتی آزمونگراست و تا تهوتوی یک چیز را درنیاورد، دست برنمیدارد. تا آخرین مرزها پیش میرود و رنج حاصل از آن را به جان میخرد. داستایفسکی نویسندهی واقعگرایی بود که همیشه چشمی هم به وضعیت اجتماعی آن روز روسیه داشت. شخصیتهای او نمایندهی مردم روسیه هستند.
«ویل دورانت» در یادداشتهای خود بر ادبیات جهان دربارهی کتابهای نویسندگان روسی مینویسد: «من از روسها میترسم. توان، طاقت، جرئت و نیرویشان را هم در ادبیات، در ارتش و در وجود دانشمندان، آهنگسازان، باله، سینما و هم در حفظ دولت پیچیده و نامتعارفشان احساس میکنم. در نیمهی دوم قرن نوزدهم تولستوی و داستایفسکی بزرگترین رمانهای همهی اعصار را خلق کردند. در موسیقی به چنان پیشرفتی رسیدند که برتری آلمان را در سمفونی و قدرت ایتالیا در اپرا را زیر سوال بردند. این روسها بودند که ارتش هیتلر را از استالینگراد به برلین عقب راندند و جنگ علیه نازیها را به پایان رساندند. سطری از نوشتهی داستایفسکی «اگر خدا مرده باشد همه چیز مجاز است.» زوال اخلاقی دنیای مسیحیت را نشان همگان داد.»
در بخشی از گتاب جنایت و مکافات میخوانید
پس، برای اینکه سکوت را بشکند، لب به سخن گشود و گفت: «من واقعا متاسفم که شما را در این حال میبینم. اگر میدانستم ناخوش هستید، زودتر از این خدمت میرسیدم. منتها گرفتاری، آقا، گرفتاری! فقط یک قلمش پروندهی بسیار مهمی است که قرار است در دیوان عالی مطرح بشود، از گرفتاری های دیگر حرفی نمیزنم، خودتان لابد خبر دارید. فعلا هم منتظر اقوامتان هستم… یعنی، خانم والده و همشیرهتان…»
راسکولنیکف حرکتی کرد مثل این که بخواهد چیزی بگوید. قیافهاش کمی مضطرب به نظر میآمد. پیتر پتروویچ مکث کرد و منتظر ماند اما چون خبری نشد، ادامه داد. «عجالتا جایی برایشان پیدا کردهام که بتوانند یک مدت سر کنند…»
راسکولنیکف با صدای ضعیفی پرسید: «کجا؟»
«از اینجا زیاد دور نیست…مهمانخانه باکالیف…»
رازومیخین وسط حرف او پرید که: «تو خیابان وزنسنسکی. دو طبقه است. اتاقهایش هم مبله است…»
«باز شعار!»
« نه قربان، اینها شعار نیست! در گذشته اگر مثلا به من میگفتند: همسایه خود را چون خود دوست بدار!» و من دوست میداشتم، نتیجهاش چی میشد؟» و فی الفور، با شتابی، بی مورد، ادامه دارد:« نتیجهاش این میشد که کت تنم را در بیاورم، از وسط دو نصف کنم و نصفش را بدهم به همسایهام، و در نتیجه هردومان عریان بمانیم. به قول ضرب المثل خودمان:« کسی که دنبال دو تا خرگوش بدود، به هیچ کدام نمیرسد.» اما علم به ما میگوید:« نخیر اول خودت را دوست بدار، بعد برو سراغ دیگران، چون پایه و اساس همهچیز نفع شخصی است. اگر فقط خودت را دوست داشته باشی، کارت را همانجور انجام میدهی که باید انجام بدهی، بلایی هم سر کتت نمیآید. این هم یک اصل اقتصادی است که هر چه کسب و کار خصوصی رونق بیشتری داسته باشد و مثلا کت آدم سالمتر باشد، مبانی زندگی اجتماعی محکمتر میشود و رفاه عمومی گسترش بیشتری پیدا میکندو و این معنایش این است که من فقط و فقط باید به فکر منافع خودم باشم؛ به عبارت دیگر، وقتی من فقط به فکر منافع خودم بودم و برای خودم کسب ثروت کردم، خودبه خود منافع همه تامین میشود و آن وقت همسایه من هم چیزی بیشتر از نصفه کت پارهی من گیرش میآید، آن هم نه از راه خیرات و صدقه یک عدهی معدود، بلکه در نتیجهی بالا رفتن سطح عموم مردم. این یک فکر بسیار بسیار ساده و ابتدایی است، منتها متاسفانه از قدیم وندیم قبولش نکردهاند و سعی کردهاند با احساساتبازی و درویشمسلکی خفهاش کنند، در حالی که درک آن هوش و درایت زیادی نمیخواهد.»
درباره فئودور داستایفسکی، نویسنده کتاب جنایت و مکافات
فئودور داستایفسکی (1821-1881 میلادی) نویسندهی روس که همزمان با داستاننویسی در زمینههای دیگری مانند روانشناسی، فلسفه و ترجمه هم فعال بود؛ نویسندهای پیشگام در ادبیات روانشناسانه است. داستایفسکی بین سال های 1838-1844 در ارتش روسیه خدمت میکرد، در سال 1844 بود که همزمان با ترجمهی «اوژنی گرانده» از بالزاک، از ارتش بیرون آمد و ترجمه را به عنوان شغل اصلی خود انتخاب کرد.
اولین کتاب داستایفسکی «بیچارگان» نام داشت که با سبکی ساختارشکنانه داستایفسکی را به جامعهی هنری روسیه معرفی کرد. مدتی بعد از انتشار اولین کتاب، رمان «یادداشتهای زیرزمینی» بود که او را به عنوان نویسندهای که در شخصیتپردازی خلاق و متبحر است، مشهور کرد. دانش روانشناسی و فلسفهی داستایفسکی باعث شد او شخصیتهای داستانش را پیچیده و عمیق بنویسد. داستایفسکی در داستانهایش روان انسانها را بررسی میکند و این بررسی تنها به معرفی یک شخصیت تلخ یا بیاحساس محدود نمیشود، بلکه او شخصیتها، افکار و آرزوهایشان را کالبد شکافی میکند.
فئودور داستایفسکی بیشتر از 30 رمان و داستان کوتاه نوشته است و دو کتاب برادران کارامازوف و کتاب جنایت و مکافات جزء مشهورترین آثار او هستند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.